سلام بر دوستان خوبم
تاخیر مرا ببخشید . آخه بچه ها بازیگوشند و کمتر به کارهای جدی اهمیت می دن . خوب منم بچه ام دیگه . البته از اون خوباش .
راستشو بخوایند بالاخره منم راهی مدرسه شدم . جاتون خالی خیلی خوش میگذره با بچه ها تو حیاط مدرسه بازی می کنیم و بعدشم میریم سرکلاس تا درس بخونیم . اینم خودش تنوعیه از بس تو خونه مونده بودم دلم گرفته بود ولی حالا کلی دوست پیدا کردم که باهاشان بازی کنم .
بابام کلی برام کتاب و دفتر خریده . مداد و مدادتراشم خریده ها ، از اون نوع فلزی هاش که گمش کردم و چون بابام میدونه بچه ها زود وسایلشون را گم می کنند چندتا خریده تا بی مدادتراش نمونم .
میدونید مشکل کجاست؟ من صبح زود نمی تونم بلندشم برم مدرسه . حالا نمی شد مدرسه ها ساعت مثلاً 10 باز می شد هان؟
راستی مدرسه یک چیزیش خوبه که وقتی خواندن و نوشتن بلد شدم ، خودم وبلاگم را بروز می کنم و خاطراتم را توش می نویسم . حالا تا ببینیم چی میشه . به قول بابا جوجه را آخر پائیز می شمارند .
یک چیز دیگه ، اون جوجه هام که تو پست قبلی عکسهایش را گذاشته بودم . یادتون هست ؟ اونا بزرگ شدن و ما هم گرفتیم و سرشون را بریدیم و نوش جان کردیم .
فعلاً خداحافظ تا بعد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ