شعر تولد
یک دانه چوب کبریت شمع تولدم بود در راه هرکه را دید دعوت به جشن ما کرد
مهمان من در این جشن تنها دل خو دم بود برگشت وچند مهمان همراه با خود آورد
شاید به کارهایم یا شعر من بخندی با اینکه دوست هایش خیلی زیاد بودند
یک مورچه مرا دید یک ذره کیک هم خورد از کیک کوچک من خوردند و شاد بودند
یک ریزه کند و آن را باخود به لانه اش برد
شعر برای بابا
تو رحمت و نویدی برای ما امیدی
همیشه در تلاشی الهی زنده باشی
به زیر سایه بانت نگاه مهربانت
همیشه شادمانم پدر ، عزیز جانم
شعر برای مامان
دوباره مادرم داشت غذا درست می کرد
نشسته بود مامان به خاطر کمردرد!
من از حیاط او را به حال گریه دیدم
کبوتری شدم زود به سوی او پریدم
برای لحظه ای بست دو چشم خیس خود را
به خنده گفت برگرد برو نیا به این جا
تعجبی نکردم که داشت خنده می کرد
برای این که او داشت پیاز رنده می کرد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ